كامپيوتر، رويايي دوست داشتني من
 
 
منوی اصلی
صفحه نخـــــست
چــــاپ صفــــحه
خـــانه كردن وب
ذخـــــیره صفحه
پـست الکترونیک
بایگـــانی مطالب
در باره ی ما
 

با سلام. اميدوارم از بازديد وبلاگ لذت ببريد. لطفا با بيان نظرات ارزشمند خود ما را در بالا بردن كيفيت وبلاگ ياري فرماييد. من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. (سقراط)
موضاعات
Open Source Linux Google AMD Reading بارسلونا Poem بدون شرح Software News آزمایشگاه معماری آزمایشگاه پایگاه داده ها
پیوند وبلاگ
☺☻☹بی حجاب ترین تصاویر ورزش بانوان ایران☺☻☹
ســـوکـــت رایـــانـــه
مشاوره و فروش جزوات پارسه
نت های ایرانی
Computer & Linux & My Dear
فروشگاه اینترنتی بستان
دامنه رایگان
از همه جا
NIMBUZZ & KINGBUZZ
وبلاگي ديگر از مهندس يادگاري
وبلاگ مهندس يادگاري عزيز
زمزمه‌هايي براي دلتنگي (سعيد)
My Dear
كانون رباتيك جوان ايروني
سايت تك ترانه
سايت 98Music
آموزش آهنگسازي
داريوش اقبال
وبلاگ دكتر رحيمي استاد دانشگاه
وبلاگي از مهندس ميرعدلي
گل آقا (ياسين)
اخبار روز
مقالات آموزشي و دانلود نرم افزار هاي کمياب
جديد ترين فيلم‌ها
مرجع اخبار و عكس
بهترين سايت دانلود جهان
لذت خريد اينترنتي
تالار گفتمان Linux كاران اصفهان
وبلاگ توپ
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان كامپيوتر رويايي دوست داشتني من و آدرس rbm-computer.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






 

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو ماهیانه
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
آذر 1392
ارديبهشت 1392
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
نویسندگان
نویسندگان
پیوند وبلاگ
سايت فيلم و نرم‌افزار (حميد علي‌پور)
سايت مسعود ابراهيمي (خودم)
وبلاگ دوست داشتني‌ها
وبلاگي ديگر از مهندس يادگاري
وبلاگ مهندس يادگاري عزيز
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

:: تمام پیوندها ::
 
طراح قالب و کد های جاوا...

كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

طراح قالب و کد های جاوا...

Www.LoxBlog.Com

کد های وجاوا :

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 1282
بازدید کل : 174336
تعداد مطالب : 270
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 2

Alternative content



پرنده مهاجر

آهنگ بسيار زيباي پرنده مهاجر به همراه شعر با صداي داريوش


چشم من

تصوير داريوش

براي دريافت آهنگ و متن آهنگ بر روي ادامه مطلب كليك كنيد.


معجزه‌ي خاموش

آهنگ و شعر معجزه خاموش

 


رسول رستاخير

اي ابر مرد مشرقي اي خوب

اي نگهبان قدسي خورشيد

روشنايي آتش زرتشت

يادگار صداقت جمشيد

 

ناجي سربلندي انسان

اي تو پيغمبر، اي اهورايي

اي براي تو اين هيولاها

همه كوكي همه مقوايي

 

با كتاب ترانه‌هاي من

نه قصيده، غزل لباس توست

مرد اسطوره‌اي شعر من

مخمل قلب من لباس توست

 

با كتاب پدر بزرگ من

قصه‌ي رويش تباهي‌هاست

قصه‌ي ممتد سياهي‌هاست

 

دفتر كهنه‌ي پدر اما

پر سوال و گلايه و ترديد

حرف اگر هست، حرف تنهايي

حرف آيا و وحشت و ترديد

 

با پدر، آرزوي باغي بود

روي خاكي كه شكل مردن داشت

بس كه تن تشنه بود خاك من

پدرم شوق جان سپردن داشت

 

با من اما سبد سبد ميوه

از درخت غرور باغستان

كوزه كوزه زلال نور و عشق

براي قلب تشنه‌ي انسان

 

مشرقي مرد پاسدار شرق

معني جاودانه‌ي اعجاز

خاك اگر خنده كرد و گندم داد

از تو بود اي بزرگ باران ساز

 

اي رسول بزرگ رستاخير

دست حق بهترين سلاح توست

فاتح پاك در زمان جاري

رخش تارخ ذوالجناح توست

 

 

ايرج جنتي عطايي

زمزمه‌هاي يك شب سي ساله


قوزك پا

 

ديـگــه ايـن قــوزك پـا يـاري رفـتـن نـــداره

لبـاي خشكيدم حرفـي واسه گفتن نـداره

چشاي هميشه گريون آخه شستن نداره

تـن سـردم ديـگه جايي واسه خفتن نداره

 

ديـگــه ايـن قــوزك پـا يـاري رفـتـن نـــداره

لبـاي خشكيدم حرفـي واسه گفتن نـداره

 

مي‌خوام از دست تو از حنجره فرياد بكشم

طـعم بـي‌تـو بـودنـو از لـب سـردت بـچشـم

نـطـفـه بازديـدنـت رو تــوي سـينه‌ام بكشم

مثل سايه پا به پام من تو رو همرام نكشم

 

ديـگــه ايـن قــوزك پـا يـاري رفـتـن نـــداره

لبـاي خشكيدم حرفـي واسه گفتن نـداره

 

بـذا مـن تنهـا بـاشـم مـي‌خـوام كـه تنهـا بـمـيـرم

بـــرم و گــوشــه‌ي تـنـهـايـي و غـــربت بــگــيــرم

مـن يـه عـمري‌ست كه اسـيرم زيـر زنـجير غـمـت

دست و پام غرقه به خون شد ديگه بسه موندنت

 

ديـگــه ايـن قــوزك پـا يـاري رفـتـن نـــداره

لبـاي خشكيدم حرفـي واسه گفتن نـداره

 

 

 

شاعر: مسعود اميني

آهنگساز و خواننده: فريدون فروغي


ندامت عاشق

 



دل زود باورم را به كرشمه‌اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو نياز خود فزودي

بهم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما
من و دل همان كه بوديم و تو آن نه‌اي كه بودي

من از آن كشم ندامت كه تو را نيازمودم
تو چرا ز من گريزي كه وفايم آزمودي

ز درون بود خروشم ولي از لب خموشم
نه حكايتي شنيدي نه شكايتي شنودي

چمن از تو خرّم‌اي اشك روان كه جويباري
حجل از تو چشمه، اي چشم رهي
چشم رهي كه زنده رودي


رهي معيري
ديوان اشعار



داغ تنهايي

آنقدر با آتش دل، ساختم تا سوختم

بي‌تو اي آرام جان، يا ساختم يا سوختم

 

سردمهري بين، كه كس بر آتشم آبي نزد

گر چه هم چون برق از گرمي سرا پا سوختم

 

سوختم اما نه چون شمع طرب در بين جمع

لاله‌ام، كز داغ تنهايي به صحرا سوختم

 

همچو آن شمعي كه افروزند پيش آفتاب

سوختم در پيش مه‌رويان و بيجا سوختم

 

سوختم از آتش دل، در ميان موج اشك

شوربختي بين، كه در آغوش دريا سوختم

 

شمع و مل هم هر كدام از شعله‌اي در آتشند

در ميان پاكبازان، من نه تنها سوختم

 

جان پاك من «رهي» خورشيد عالمتاب بود

رفتم و از ماتم خود، عالمي را سوختم

 

 

رهي معيري

ديوان اشعار


مناجات

 





الهي، به حرمت آن نام كه تو خواني و به حرمت آن صفت كه تو چناني، درياب كه مي‌تواني.
الهي، عمر خود به باد كردم و بر تن خود بيداد كردم؛ گفتي . فرمان نكردم، درماندم و درمان نكردم.
الهي، عاجز و سرگردانم؛ نه آن چه دارم دانم و نه آن چه دانم دارم.
الهي، اگر تو مرا خواستي، من آن خواستم كه تو خواستي.
الهي، به بهشت و حور چه نازم؛ مرا ديده‌اي كه از هر نظر بهشتي سازم.
الهي، در دل‌هاي ما جز تخم محبت مكار و بر جان‌هاي ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر كشت‌هاي ما جز باران رحمت خود مبار. به لطف، ما را دست گير و به كرم، پاي دار، الهي حجاب‌ها از راه بردار و ما را به ما مگذار.



خواجه عبدالله انصاري



مست و هشيار

 



محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت: «اي دوست، اين پيراهن است افسار نيست»
گفت: «مستي، زان سبب افتان و خيزان مي‌روي»
گفت: «جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست»
 
گفت: «مي بايد تو را تا خانه‌ي قاضي برم»
گفت: «رو، صبح آي، قاضي نيمه شب بيدار نيست»
 
گفت: «نزديك است والي را سراي، آن جا شويم»
گفت: «والي از كجا در خانه‌ي خمار نيست؟»
 
گفت: «تا داروغه را گوييم، در مسجد بخواب»
گفت: «مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست»
 
گفت: «ديناري بده پنهان و خود را وارهان»
گفت: «كار شرع، كار درهم و دينار نيست»
 
گفت: «از بهر غرامت، جامه‌ات بيرون كنم»
گفت: «پويسده است، جز نقشي زپود و تار نيست»
 
گفت: «آگه نيستي كز سر در افتادت كلاه»
گفت: «در سر عقل بايد، بي‌كلاهي عار نيست»
 
گفت: «مي بسيار خوردي، زان چنين بي‌خود شدي»
گفت: «اي بيهوده گو، حرف و كم و بسيار نيست»
 
گفت: «بايد حد زند هشيار مردم، مست را»
گفت: «هشياري بيار، اين جا كسي هشيار نيست»
 

پروين اعتصامي



 


درياي كرانه ناپديد

 



عشق او باز اندر آوردم به بند
كوشش بسيار نامد سودمند

عشق، دريايي كرانه ناپديد
كي توان كرد شنا اي هوشمند

عشق را خواهي كه پايان بري
بس كه بپسنديد بايد ناپسند

زشت بايد ديد و انگاريد خوب
زهر بايد خورد و انگاريد قند

توسني كردم ندانستم همي
كز كشيدن تنگ‌تر گردد كمند



رابعه قزداري بلخي از شاعران مشهور قرن چهرام و معاصر سامانيان است. پدر او، كعب، اصلا عرب بود و در حدود بلخ حكومت داشت. مشهور است كه رابعه عاشق بكتاش، غلام بردارش شد.



 


بوي خوب گندم

اهل طاعوني‌ي اين قبيله‌ي مشرقي‌ام

تويي اين مسافر شيشه‌يي‌ي شهر فرنگ

پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ

رختم از تاوله، تن پوش تو از پوست پلنگ


بوي گندم مال من، هر چي دارم مال تو

يه وجب خاك مال من، هر چي مي‌كارم مال تو

 

تو به فكر جنگل آهن و آسمون خراش

من به فكر يه اتاق اندازه‌ي تو واسه خواب

تن من خاك منه، ساقه‌ي گندم تن تو
تن ما، تشنه‌ترين  تشنه‌ي يك قطره‌ي آب

بوي گندم مال من، هر چي دارم مال تو

يه وجب خاك مال من، هر چي مي‌كارم مال تو


شهر تو، شهر فرنگ
آدم هاش ترمه قبا
شهر من، شهر دعا
همه گنبداش طلا
تن تو، مثل تبر
تن من ريشه‌ي سخت
تپش عكس يه قلب
مونده اما رو درخت

بوي گندم مال من، هر چي دارم مال تو

يه وجب خاك مال من، هر چي مي‌كارم مال تو



نبايد مرثيه گو باشم واسه خاك تنم
تو آخه مسافري، خون رگ اينجا منم
تن من دوست نداره زخمي‌ي دست تو بشه
حالا با هر كي كه هست، هر كي كه نيست، داد مي‌زنم


بوي گندم ماله من، هر چي كه دارم مال تو
يه وجب خاك مال من، هر چي مي‌كارم مال تو


شهريار قنبري
دريا در من

پرنده مهاجر

اي پرنده مهاجر

 

 

اي پر از شهوت رفتن

 

 

فاصله قد يه دنياست

 

 

بين دنياي تو با من

 

 

 

 

 

تو رفيق شاپرك‌ها

 

 

من تو فكر گله‌مونم

 

 

توي پي عطر گل سرخ

 

 

من به فكر بوي نونم

 

 

 

 

 

دنياي تو بي‌نهايت

 

 

همه جاش مهموني نور

 

 

دنياي من يه كف دست

 

 

روي سقف سرد يك گور

 

 

 

 

 

من دارم تو نقب شب جون مي‌كنم

 

 

تو داري از پريا قصه مي‌گي

 

 

من توي پيله‌ي وحشت مي‌پوسم

 

 

واسه‌م از پرنده‌ها قصه مي‌گي

 

 

 

 

 

كوچه پسكوچه‌ي خاكي

 

 

در و ديوار شكسته

 

 

آدماي روستايي

 

 

با پاهاي پينه بسته

 

 

 

 

 

پيش تو، يه عكس تازه‌ست

 

 

واسه آلبوم قديمي

 

 

يا شنيدن يه قصه‌ست

 

 

توي يه ده صميمي

 

 

 

 

 

واسه من اما عذابه

 

 

مثل حس كردن وحشت

 

 

مثل درگيري خورشيد

 

 

با طلسم ديو ظلمت

 

 

 

 

 

من دارم تو نقب شب جون مي‌كنم

 

 

تو داري از پريا قصه مي‌گي

 

 

 

 

 

 

ايرج جنتي عطايي

 


ني نامه

 



بشنو، از ني چون حكايت مي‌كند
از جدايي‌ها شكايت مي‌كند

كز نيستان تا مرا ببريده‌اند
از نفيرم مرد و رن ناليده‌اند
سينه

خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق

 
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
 
من به هر جمعيتي نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
 
هر كسي از ظّن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
 
سر من از ناله‌ي من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست
 
تن ز جان و جان ز تن مستور نيست
ليك كس را ديد جان دستور نيست
 
آتش است اين بانگ ناي و نيست باد
هر كه اين آتش ندارد، نيست باد
 
آتش عشق است كاندر ني فتاد
جوشش عشق است كاندر مي فتاد
 
ني، حريف هر كه از ياري بريد
پرده‌هايش پرده‌هاي ما دريد
 
همچو ني زهري و ترياقي كه ديد؟
همچو ني دمساز و مشتاق كه ديد؟
 
ني حديث راه پر خون مي‌كند،
قصه‌هاي عشق مجنون مي‌كند
 
محرم اين هوش جز بي‌هوش نيست
مر ز زبان را مشتري جز گوش نيست
 
در غم ما روزها بي‌گاه شد
روزها با سوزها همراه شد
 
روزها گر رفت، گو رو، باك نيست
تو بمان، اي آن كه چون تو پاك نيست
 
هر كه جز ماهي، ز آبش سير شد
هر كه بي‌روزي است، روزش دير شد
 
در نيابد حال پخته هيچ خام
پس سخن كوتاه بايد، والسلام
 

مثنوي مولوي




عادت

هرگز نخواستم كه تو رو با كسي قسمت بكنم

يا از تو حتي با خودم يه لحظه صحبت بكنم

 

هرگز نخواستم مه به داشتن تو عادت بكنم

بگ فقط مال مني، به تو جسارت بكنم

 

اينقدر ظريفي كه با يك نگاه هرز مي شكني

اما تو خلوت خودم، تنها فقط مال مني

 

ترسم اينه كه رو تنت جاي نگاهم بمونه

يا روي شيشه ي چشات، غبار آهم بمونه

 

تو پاك و ساده مثل خواب، حتي با بوسه مي شكني

مثل همه آرزوهام، تجسم خواب مني

 

حتي با اين كه هيچ كسي، مثل من عاشق تو نيست

پيش تو آيينه ي چشام، حقيره، لايق تو نيست

 

هرگز نخواستم ...

 

تهران 1353

اردلان سرفراز



دوباره مي‌سازمت، وطن!


 

 

 


دوباره مي‌سازمت، وطن!               اگر چه با خشت جان خويش؛

ستون به سقف تو مي‌زنم       اگر چه با استخوان خويش.

دوباره مي‌بويم از تو گل به ميل نسل جوانِ تو؛

دوباره مي‌شويم از تو خون به سيل اشك روان خويش.

دوباره يك روز روشنا سياهي از خانه مي رود؛

به شعر خود رنگ مي‌زنم زآبي آسمان خويش.

اگر چه صد ساله مرده‌ام به گور خود خواهم ايستاد

كه بردَرَم قلب اهرمن به نعره‌ي آن چنان خويش.

كسي كه «عظم رميم» را دوباره انشا كند به لطف

چو كوه مي‌بخشد شكوه به عرصه‌ي امتحان خويش.

اگر چه پيرم، ولي هنوز مجال تعليم اگر بود،

جواني آغاز مي‌كنم كنار نوباوگان خويش.

حديث «حب الوطن» ز شوق بدان روش ساز مي‌كنم

كه جان شود هر كلام دل چو برگشايم دهان خويش.

هنوز در سينه، آتشي به جاست كز تاب شعله‌اش

گمان ندارم به كاهشي زگرمي دودمان خويش.

دوباره مي‌بخشيم توان اگر چه شعرم به خون نشست؛

دوباره مي‌سازمت به جان اگر چه بيش از توان خويش.



اسفند 1360

سيمين دانشور

دوباره مي‌سازمت وطن (Clip)




هجا بندي سكوت



رندگي آنچه نبايد بود

داری کجای مثنوی ام درد می کشی ؟
اینجا که چوبه ی دار است زندگی 
من در خودم 
برای تو خورد می شوم
از دست باید و نباید های زندگی
من با خودم که فاصله دارد همیشگی
همیشه قهر می کنم 
از دست زندگی
این زندگی نه برای با تو بودن بود
نه ، زندگیِ من با تو بودن بود
نه بودن من برای تو
نه بودن تو برای من بود
یعنی که زندگی آنچه نباید بود
.
.
.
دیوانه بود آدم تنهای عاشقم
وقتی به حوا نمی رسید و آدم بود

مسعود میرعدلی

21 شهریور 89 - هندوستان
For more poem: Here



ندامت عاشق


دل زود باورم را به كرشمه‌اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو نياز خود فزودي

بهم الفتي گرفتيم ولي رميدي از ما
من و دل همان كه بوديم و تو آن نه‌اي كه بودي

من از آن كشم ندامت كه تو را نيازمودم
تو چرا ز من گريزي كه وفايم آزمودي

ز درون بود خروشم ولي از لب خموشم
نه حكايتي شنيدي نه شكايتي شنودي

چمن از تو خرّم‌اي اشك روان كه جويباري
حجل از تو چشمه، اي چشم رهي
چشم رهي كه زنده رودي


رهي معيري
ديوان اشعار



استاد و شاگرد

 

 


بانگ برداشتم: _آه، دختر!

واي ازين مايه بي‌بند و باري!

بازگو، سال از نيمه بگذشت!

از چه با خود كتابي نداري؟

-مي‌خرم

- كي؟

- همين روزها

- آه ...

آه ازين مستي و سستي و خواب!

معني وعده‌هاي تو اين است:

«نوشدارو پس از مرگ سهراب»!


از كتاب رفيقان ديگر

نيك دانم كه درسي نخواندي

ديگران پيش رفتند و، اينك

اين تويي كاين چنين بازماندي ...


ديده‌ي دختران بر وي افتاد

گرمْ اَز شعله‌ي خود پسندي.

دخترك ديده را بر زمين دوخت

شرمگين زين همه دردمندي.


گفتي از چشمم آهسته دزديد

چشم غمگين پر آب خود را

پاپي پا نهاد و نهان كرد

پارگي‌هاي چوراب خود را.


بر رخش، از غرق، شبنم افتاد

چهره‌ي زرد او زودتر شد

گوهري زير مژگان درخشيد

دفتر از قطره‌يي اشك، تر شد-


اشك نه، آن غرور شكسته

بي‌صدا، گشته بيرون ز روزن

پيش من يك به يك فاش مي‌كرد

آنچه دختر نمي‌گفت با من:


«چند گويي كتاب تو چون شد؟

بگذر از من كه من نازم ندارم!

حاصل از گفتن درد من چيست،

دسترس چون به درمان ندارم؟»


خواستم تا به گوشش رسانم

ناله‌ي خود كه: اي واي بر من!

واي بر من، چه نامهربانم!

شرمگينم ببخشاي بر من!


ني تو تنها ز دردي روانسوز

روي رخسار خود گرد داري:

اوستادي به غم گرفته

همچو خود صاحب دردي داري...


خواستم بوسمش چهره و گويم:

ما دو زاييده‌ي رنج و درديم

هر دو شاخه‌ي زندگاني

برگ پژمرده از باد سرديم...


ليك دانستم آنجا كه هستم

جاي تعليم و تدريس و پندست،

عجز و شوريدگي از معلم

در بر كودكان ناپسندست-


بر جگر سخت دندان فشردم

در گلو ناله‌ها را شكستم

ديده مي‌سوخت از گرمي اشك

ليك بر اشك وي راه بستم


با همه درد و آشفتگي، باز

چهره‌ام خشك و بي‌اعتنا بود،

سوختم از غم و كس ندانست

در درونم چه محشر به پا بود...


سيمين بهبهاني

از سال‌هاي آب و سهراب


 


 


در رهگذر باد


ديدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته‌اي،
بي‌برگ و بار، زير نفس‌هاي آفتاب
در التهاب،
در انتظار قطره‌ي باران
در آرزوي آب.

ابري رسيد،
           -چهر درخت از شعف شكفت.

دلشاد گشت و گفت:

«اي ابر، اي بشارت بارن!

«آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟!


غريد تيره ابر،

برقي جهيد و چوب درخت كهن

                                   بسوخت!


چون آن درخت سوخته‌ام در كوير عمر

اي كاش،

خاكستر وجود مرا با خويش،

مي‌برد باد،

           باد بيابانگرد.


اي داد،

ديدم كه گردباد

             -حتي

خاكستر وجود مرا،

با خود نمي‌برد.



حميد مصدق



 


آخرین مطالب ...
» ویدیو آموزشی نرم افزار Rapid Miner
» دانلود نرم افزار داده کاوی Rapid Miner
» کتاب آموزشی نرم افزار Rapid Miner
» 10 Uses Of The Find Command In Linux
» نرم افزار امنیتی McAfee VirusScan Enterprise 8.7
» نرم افزار HDDLife (تخمین عمر باقی مانده هارد دیسک)
» نرم افزار امنیتی ESET Smart Security Business Edition v4.2.76.0
» خلاصه ای از بانک های اطلاعاتی
» برنامه SQL Server Express Edition 2005
» نمونه سوال امتحانی درس آزمایشگاه معماری کامپیوتر
» آزمایشگاه سیستم عامل- دستورات خط فرمان
» آزمایشگاه معماری- RAM 6116
» نرم افزار Code Vision
» نرم افزار Virtual Box
» DBeaver
» Phase 10
» MARIO REMIX
» TVTrigger
» WordInn Dictionary 2010
» 3D Rally Racing
» Mega Bomberman
» Endless War 3
» Death Worm
» Super Mario 3: Mario Forever
» DVD Slim Free

Home | FeedBack

Copyright © 2008 LoxBlog.Com . All Rights Reserved. Translation Www.NazTarin.Com